جدول جو
جدول جو

معنی بی مهری - جستجوی لغت در جدول جو

بی مهری
(مَ)
بی صداقی. بی کابینی. رجوع به مهر و کابین شود، ندرت
لغت نامه دهخدا
بی مهری
(مِ)
بی محبتی. (ناظم الاطباء) :
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بی مهری و بیدادگری.
فرخی.
ز من مستان ز بی مهری روانم
که چون تو مردمم چون تو جوانم.
(ویس و رامین).
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد.
حافظ.
بسکه بی مهری ایام گزیده ست مرا
شش جهت خانه زنبور بود در نظرم.
صائب
لغت نامه دهخدا
بی مهری
القسوة
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به عربی
بی مهری
Unkindness
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی مهری
méchanceté
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی مهری
不親切
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بی مهری
Unfreundlichkeit
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی مهری
недоброта
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بی مهری
nieżyczliwość
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به لهستانی
بی مهری
不仁慈
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به چینی
بی مهری
crueldade
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بی مهری
scortesia
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بی مهری
crueldad
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بی مهری
onvriendelijkheid
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به هلندی
بی مهری
불친절
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به کره ای
بی مهری
ความไม่เมตตา
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به تایلندی
بی مهری
ketidaksopanan
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بی مهری
कठोरता
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به هندی
بی مهری
אַכְזָרִיּוּת
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به عبری
بی مهری
بے مہری
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به اردو
بی مهری
নিষ্ঠুরতা
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به بنگالی
بی مهری
ukosefu wa huruma
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بی مهری
недоброжелательность
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به روسی
بی مهری
nezaketsizlik
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
آنکه نسبت به دیگری مهر و محبت ندارد، نامهربان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مرکّب از: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است:
اگردانا و گر نادان بود یار
بضاعت را بکس بی مهر مسپار.
نظامی.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مهر، بی کابین. بی صداق. بی مهریه.
- نکاح بی مهر، نکاح بی کاوین.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) :
مهر جوئی ز من و بی مهری
هده خواهی ز من و بی هده ای.
رودکی.
فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر
ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما.
ناصرخسرو.
با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک
عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای.
سعدی.
که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار
زمانه مادری بی مهر و دونست.
سعدی.
من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی.
سعدی.
- بی مهر گشتن، بی محبت گشتن:
چو از مریم دلش بی مهر گردد
طلبکار من بی بهر گردد.
نظامی.
و رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حالت و کیفیت بی شهر. غربت. (یادداشت مؤلف) :
کنون خود دلش لختی مستمند است
ز تنهایی و بی شهری نژند است.
(ویس و رامین) ، بی صبری. (ناظم الاطباء). بی تابی. بی قراری:
چو از بی طاقتی شوریده دل شد
از آن گستاخ روییها خجل شد.
نظامی.
دل گرچه ز عذر پاک میکرد
بی طاقتیش هلاک میکرد.
نظامی.
ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد.
سعدی.
از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
نا مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد مهری
تصویر بد مهری
نامهربانی بی محبتی، بد اندیشی بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بهرگی
تصویر بی بهرگی
محرومیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی خبری
تصویر بی خبری
ناآگاهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی صبری
تصویر بی صبری
ناشکیبایی، بی تابی
فرهنگ واژه فارسی سره
نامهربان، سردمهر، بی محبت، کم محبت، کم عاطفه، سرد
متضاد: بامهر، عطوف، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد